از کودکی همیشه آهنگ های شجریان و هایده و مهستی همراه سفر هامون بود . یادمه توی ماشین باباجون که همیشه یک بوی خاص ماشین های قدیمی رو میداد یه تعداد نوار عهد عتیق بود که آهنگ های ترکی و لری میخوند . حتی یه نوار سیما بینا هم داشت اون اوخر قبل از اینکه ماشینشو بفروشه یعنی تا ۶ سال پیش که با یدک کش اومدن و اون ماشین و تمام خاطراتشو بردن .و دلم سوخت . از بوی خاص ماشین بدم می اومد و از گرمای تابستونی داخلش حالم بهم میخورد اما با این همه دوستش داشتم . سرعتش خیلی زیاد باشه تا ۸۰ تا بود .دنده کوچکی کنار فرمون داشت .از اون ماشین های ۱۹۷۰ میلادی که به قول باباجونم اون زمون جز ماشین های لاکچری حساب میشد . حتی بعدش میخواست یک مدل بالاترشو بخره یعنی پژو ۵۰۵ اما منصرف شد ولی نگفت چرا . این که باباجونم زمون جوونی این همه عاشق ماشین بوده برام جالب بود قبل از این ماشین کلی ماشین عوض کرده بود ، اسم  خیلیاشونم تابحال نشنیده بودم . اما عاشق این آخری بود ،هیچ وقت اجازه نمیداد بچه هاش پشتش بشینن . موقعی هم که سرکار بود فقط برای سفرهاش یک راننده داشت ولی تنها کسی که پشت این ماشین نقره ای و دوست داشتنی نشست تنها خودش و راننده اش بود. عاشق ماشینش بودم . با مدل جدیداشم فرق داشت .میگفت یه موتور فرانسوی داره، از اون موتوری هم که سالها بعدش از روی این ماشین گذاشتن روی پیکان قوی تره ، همیشه به ماشینش افتخار میکرد .تا اون موقع هم حاضر نبود ماشین رو بفروشه پدرم مجبورش کرد . حدود یکسالی توی حیاطشون بود .روزی که یدک کش اومد من اونجا نبودم اما پدرم میگفت اشک تو چشماش جمع بود.

 

پ.ن: ما پدربزرگ و مادربزرگمون رو باباجون و مامان جون صدا میکنیم :) 

 

 


مشخصات

آخرین ارسال ها

آخرین وبلاگ ها

آخرین جستجو ها