ما یک شرح حال باید تا شنبه هفته بعد بنویسیم.شرح حال های روانپزشکی هم جوریه که حداقل ۵ صفحه میشه ،باید نشست پای درد و دل بیمار و از همه دری باید پرسید، خیلی فرق داره با شرح حال هایی که تو بخش های قبل میگرفتیم. 

یک مسئله ی دیگه ای که هست ما دانشجوها برای تکمیل و یا بعضا برای کپی از روی شرح حال داخل پرونده عکس میگیریم و مینویسیم .اما توی بخش روان این کار جرم حساب میشه و پیگرد قانونی داره :/  اما بازم یواشکی میگرن که خیلی ریسکش بالاست . ما هم امروز به همین امید رفتیم تو بخش اما هر چی پرستار بود اونجا بود.اصلا نمیشد پرونده رو هم جایی برد.دیگه از رو اجبار کاغذ برداشتیم کپی بنویسیم اما جای خنده دارش نیم ساعت بعدش فقط دوتا پرستار موندن تا روشونو برگردوندن من گوشیمو روشن کردم اولین عکسو گرفتم تا منو دید گوشی رو گرفتم بغل گوشم : الو سراج خوبی ؟چخبر . فردا کلاسه دیگه؟ . و به این شکل یه چندتایی عکس گرفتیم . بالاخره هر کسی ترفندی رو بکار برد و عکس گرفت . 

توی این حس و حال بودیم که به طور ناخواسته وارد تا اومدیم به خودمون بجنبیم داخل اتاقی به اسم اتاق پزشک بودیم که استاد مریض های خودشو ویزیت میکرد. یکی از بیمارا آقایی حدود ۵۰ ساله :

بیمار : آقای دکتر دارن با من صحبت میکنن. 

دکتر: کیا؟ چی میگن؟

ب: گفتم بهتون من داشتم دنبال گنج میگشتم یباره خوردم به مرده . بعدش یک نوری دیدم . اونا داخل نور بودن

د: الان صداشونو میشنوی؟ 

ب: نه، کمتر شده؟

د: چرا تو رو انتخاب کردن؟ نیروی خاصی داری؟

ب: نمیدونم. شاید

د: با ذهنت میشنوی یا با دوتا گوشت؟

ب: تو ذهنم میشنوم؟ 

د: صدای منو با چی میشنوی؟

ب: با گوشم؟

د: چرا از اون موقعی که اینجا بودی صداها کمتر شده؟ بخاطر دارو ها بوده؟

ب: نه ، فکر کنم از شما میترسن . 

د: از وضعت چجوره؟

ب: ماه ماهم دکتر .

و ادامه که خیلیشو یادم رفته. یه بیمار دیگم بود که سایکوتیک و سابقه مصرف مواد آورده بودنش. توی شرح حال گفت وقتی خواب بوده با چاقو شکم همسرشو پاره کرده بوده و بعد شکم خودشو . میگفت زود عصبانی میه. دیشب دوتا از مریضا شلوغ میکردن پا شده هردوتا رو زده . امروزم یکی داد زد اونم زده . من فکر کردم داره دروغ میگه اینا رو ، از رزیدنت پرسیدم گفت همه رو درست میگه . اون وقت کرک و پرم ریخت . یه جوری بیمار اینا رو میگفت انگار لذت میبرد از کارش .

یه بیمار حدود ۳۰ ساله اسکیزوفرنی هم داریم که وارد اتاق شد شناختمش . یبار اومد تو کلاس و جلوی بچه ها استاد مصاحبه باهاش کرد . ایشون واقعا فارغ التحصیل شریف تهرانه و استاد دانشگاه هم بوده و خیلی هم باهوش اما سر از اینجا در آورده .یه مطلب بالا بلند هم ازش نوشتم به موقع پست میکنم. این آقا رفیق خودمه . ریش بلندی هم داشت بهش پیشنهاد دادم سبیل بذاره الان سبیل گذاشته بود:))) خیلی آروم و توی عالم خودشه . 

 

بعد رفتیم بخش ن یک خانمی رو دکتر میخواست مرخص کنه با تشخیص نهایی MDD یعنی همون افسردگی که حالش خیلی بهتر شده بود .نمیدونم چی شد که حرف از مشاوره پیش اومد خانمه هرچی حرف و فحش بود به مشاور داد ، صداشو برد بالا و گفت ازش نمیگذره و حلالش نمیکنه و ب من تهمت زده و . . دکتر هم گفت فعلا اینجا هستی :)))) این رو گفت که خانمه گفت ببخشید دکتر اشتباه کردم و التماس و التماس ، آخر مرخص نشد .

 

چه خبره توی بیمارستان روان که آدم نمیدونه بخنده یا گریه کنه . کلا فضای دوگانه و ترسناک و صمیمی داره . بیمارا با پزشکا خیلی صمیمی هستن :)))

 

پ.ن: چرا اون بالای بالا نوشتم دکتر زندان ؟ چون این استادمون دکتر زندان هم هست . اما چه از لحاظ اخلاق و چه از نظر سواد عالی هستن . 

پ.ن: دیدگاهم داره به بیمارستان روان ‌کاملتر میشه :)) 

 


مشخصات

آخرین ارسال ها

آخرین وبلاگ ها

آخرین جستجو ها