از اینکه بخوام از کسی بدم بیاد یا متنفر باشم ، متنفرم:)) و از اینکه بخوام از این مدل آدما باشم که یه شهر غریب قبول میشه و دیگه به همشهریای خودش تو اون شهر محل نمیذاره نیستم . متاسفانه یه همشهری و فامیل تو دانشگاه دارم و این بخش هم با هم تو یه گروه افتادیم. اینطور بگم که از این آدم توی این ۵ سال خیری که ندیدم ضرری هم ندیدم . یعنی اقدامی نکرد. اینکه میگم اقدامی نکرد منظورم اینه که خنثی بود اما با همین کارش منو به شک و تردید میندازه و هنوزم بهش عادت نکردم . مثلا اگه نمونه سوال یا جزوه ازش بخوام اتفاقا با روی باز میگه آره دارم و بهت میدم اما جزوه رو یا چند روز به امتحان میرسونه یا نمونه سوالو هم نمیرسونه . کلا فهمیدم با من این شکلی برخورد میکنه . یا مثلا همین چند شب پیش من مهمون داشتم کسی که خودش دعوت کرده بود.یعنی مهمونم رفیق مشترکمون بود .اما خونه من اومد.خلاصه اینکه همون شبم باید بیمارستان شرح میگرفتم . بهش زنگ زدم که از شرح حال مریض من یه عکس بگیر بفرست تا اگه نتونستم بیام حداقل فردا جلوی استاد شرمنده نباشم. اونم گفت باشه.اما عکس رو ساعت۱۲ شب تازه برام فرستاد اونم با کلی پیام و زنگ که بعد خودش اومد خونم .ساعت۱۲ برام تلگرام فرستاد با اینکه بهش گفتم واتساپ بفرست تا نخواد روشن کنم . 

امشبم شماره تخت هامو میخواستم .سوال میپرسید که نرفتی و فلان .درحالی که میتونست با یه فوروارد ساده برام عکس رو از گروهشون بفرسته .

نمیدونم شاید این مدت تحت فشارمو کمی بدبین شدم اما وقتی فکر کردم دیدم و حتی چت تلگراممو باهاش دیدم .کمی حالم از کارهایی که براش کردم بهم خورد. از دادن سوالای امتحانی بگیر تا دادن جزوه و کتاب و عضویت توی گروه ها و زدن حضوری و . . حالم بهم خورد چون همه این کار هام یکطرفه بود . انگار مثل یه خدمتکار و شاید حتی بدتر . اونقدر دلم پر بود که نمیدونستم باید کجا و به کی بگم . فامیل و اقوام منه و یه جورایی تنها فامیلیه که میتونستم باهاش راحت باشم اما اون انگار راحت نیست . الان توی یک گروهیم . یه گروه ۷ نفره برای ارتوپدی . از گروه اصلیم که یه قسمت دیگه ی جراحی افتادن جدا شدم . اونم بخاطر تقسیم بندی ظالمانه منشی گروه . اتفاقا بقیه ی اعضا واقعا خوبن و قبطه میخورم که همشهریم چنین همگروهی های خوبی داره . اما فقط مشکلم یک چیزه محبت یک طرفه .  


مشخصات

آخرین ارسال ها

آخرین جستجو ها