اسمشو میشه گذاشت شکست عشقی ؟نمیدونم باید ناراحت باشم یا نه؟!با کسی که حتی کمی صمیمی هم صحبت نکردم . منحرفی جنسی بودم یا عاشقی ترسو ؟اصلا عشق بود یا شهوت ؟ احساسی دوستانه و دلسوزی بود ؟ نمیدانم . اصلا همان که دوستم به شوخی گفت دو گراز هم در یک اتاق بگذاری عاشق هم میشوند . اصلا عاشق بودم؟ پس اگر عاشق نبودم پس این چه حس گندی ست که حالم از خودم بهم میخورد . پس چرا احساسم اینقدر شکننده شده ؟ مثل همیشه فقط سکوتم بود ای کاش ساختمان بیمارستان چند طبقه بود . تا آخرین طبقه رها میشدم . چه صبحی بود ، میخواستم همه چیز را عوض کنم ، میخواستم یک دنیای دیگری بسازم . همه اش شوخی بود . این صبح لعنتی مثل کاووس بود . مثل فیلم های ایرانی با شادی شروع شد و کم کم از غم و اندوه لبریز شد . شاید فالم تو نبودی اما دلم انگار با تو بود ولی جسمم نه . حتی ذره ای کاری نکردم . گاهی نگاهت میکردم و خودم را میدیدم که هر روز گلی روی دفترت میگذاشتم . تصور میکردم هر بخش روبرویت ظاهر میشوم و خودم را میزنم به در علی چپ که اتفاقی هم را دیده ایم . تصور میکردم واقعا عاشقم باشی و من عاشقت باشم .تصور میکردم همه واقعی باشد اما فقط فکر بود .

 

 


مشخصات

آخرین ارسال ها

آخرین جستجو ها