دشت تنها بود و من تنها
و تنها دور از من
دوور
عشق من تنهاا
باد میپیچید به دامن صحرا ها .
.وتنها فقط در سکوت خود و سرمای تاریک خانه . هیچ نبود میان من و این دنیا و فقط خنده و احساس شعف مثل بیداری اول صبح . با نگاهی وحشت انگیز به رقص آمدم در خیال ، و در آن دور دست ها تمام راه ها را پیمودم و همه را فریاد زدم .
درباره این سایت