حدود ۴۰ سال پیش زنی با مانتوی قرمز هر روز در میدان فردوسی تهران به انتظار معشوقی که هرگز ندیده بود مینشست .اما آن پسر هرگز بر سر قرار حاضر نشد . زن به مدت سی سال فقط به انتظار نشست و با کسیهم سخنی نگفت .


داستانی واقعی که حمیرا بر اساسش ترانه ی شهر تهرون رو خوندقشنگ بود نه؟ من استوریش کردم اینستا اما مثل اینکه الان یک احساس بدی دارم. بیان احساسات اون هم در یک محیط مسمومی به اسم اینستاگرام و قضاوت های بی اساسی که امکان داره بر من ایراد بشه و تمام ترسم از فروکش کردن غرور و شخصیت محکم و بی احساسی که در نظر خیلی ها دارم. یا شایدم انسانی دو رو بودم که اطلاعی ازش نداشتم . نظر شما چیه؟


مشخصات

آخرین ارسال ها

آخرین جستجو ها