الان این حس و حال معتادایی رو دارم که از کمپ برگشتن و هر جا میرسن با صدای گرفته میگن : پااکم، پاکِ پاک . یه تغییرات کوچیک اما اساسی دارم به زندگیم میدم مثلا این که یه چند روزیه به موقع سرکلاس حاضر میشم . قرارم نیست دیگه غیبتی چیزی کنم. میخوام از همین الان خودمو آماده کنم . آماده گرفتن کشیک و مورنینگ های دوران اینترنی و کسب درآمد به قولی . بخوایم قبول کنیم یا نه به یک تجارت تبدیل شده ، درسته زندگی آدم به گوه کشیده میشه اما پولی که ازش در میاد و تجربه ای که میشه کسب کرد ارزششو داره . بهخصوص با این وضع بد اقتصادی که الان فقط ۱۰۰ تومن تو حسابمه. و باید تا یه مدتی باهاش سر کنم. جدیدا هم پدرا و مادرا دلشون برا آدم نمیسوزه .البته بهشون حق میدم میخوان پسرشون مرد بار بیاد . یا شایدم خیلی میسوزه اما پسرشون بخاطر غرور بهشون رو نمیزنه . حالا چندان هم مهم نیست . این مهمه که قراره بیام برا اولین بار کنسرت تهران.حالاقضیه اینه که میخواستم اون موقع کنسرت بلیط بخرم که متاسفانه استاد موسیقی با ت جذب مشتری جهت خرید بلیط برای کنسرت خودش منو اغفال و مجبور به خرید بلیط کرد و نهایتبا تخفیفی که بهم داد قراره همین روزهای آتی گامی به تهران و فرهنگسرای شفق بگذارم . البته پشیمون هم نیستم. واقعا خوشحالم .تازه کلی برنامه هم برای خودم چیدم . شایدم سری به تئاتر شهر زدم. اصلا نمیدونم مسافت ها چجوریه . هیچ وقت هم تهران گشت و گذار نکردم . اما من کشته مرده ی گشت و گذار و کسب تجربه ام . 


مشخصات

آخرین ارسال ها

آخرین جستجو ها